به گزارش مشرق، اتاق پر بود از لباس. نشستم کنار یکی از تشتها. لباسها را خیس کردم و تاید ریختم رویشان. لکهها را با دست ساییدم تا شسته شوند. دستم را از تشت بیرون کشیدم. یک دفعه شوکه شدم: از دستهایم خون میچکید. از خواب پریدم. هوا روشن بود. «ای داد بیداد! خواب موندم». نماز خواندم. با عجله چادر سر کردم و راه افتادم سمت بیمارستان شهید کلانتری. به اطرافم توجه نمیکردم. زمستان بود و هوا سرد. آنقدر با عجله و تند راه میرفتم که تنم خیس عرق شد. توی دلم به خانمها بد و بیراه گفتم که باز در نزدهاند و من را جا گذاشتهاند. تصمیم گرفتم هرچه اصرار کنند، دیگر آنها را نبخشم. رسیدم جلوی نگهبانی. گیت بسته بود. با دست محکم زدم به پنجره نگهبانی: «انگار تو هم مثل من خواب موندی. در رو باز کن». آمد دم در و گفت: «مادر، این وقت صبح کجای میخوای بری؟!»
گفتم: «بعد این همه سال من رو نمیشناسی؟! خونه بابام که نمیرم. اومدهام لباسهای رزمندهها رو بشورم». گفت: «مادر حواست کجاست؟! شش ماهه بیمارستان هم جمع شده!»...
اینها بخشهایی از کتاب «حوض خون»، اثر فاطمه سادات میرعالی است که چندی پیش توسط انتشارات راه یار به بازار کتاب آمد و در همین مدت کوتاه توانست نظر بسیاری از مخاطبان را به خود جلب کند.
کتاب «حوض خون» با محوریت خاطرات زنان اندیمشک و حضور آنها در رختشورخانه در طول هشت سال دفاع مقدس تنظیم شده است؛ قصه ۶۴ زن که با وجود بمبارانهای شدید رژیم بعث، برای حفاظت از خاک و آرمانهایشان، دست به کار شده و لباس و ملافه مجروحین را میشویند. کتاب تلاش دارد در کنار توجه به نقش اجتماعی این زنان، تصویری از دغدغههای شخصی و خانوادگی آنها را نیز ارائه دهد.
با وجود همه اینها، به نظر میرسد آنچه بر اهمیت کتاب «حوض خون» میافزاید، کمکی است که کتاب به حافظه ملی ایرانیان میکند. تلاشی است برای درک بهتر تاریخ مردمی انقلاب و ترسیم چهره زن انقلابی مسلمان. صدایی است از فعالانی که کمترین سهم را تا امروز از ادبیات دفاع مقدس داشتهاند؛ حاضران همیشه غایب.
به مناسبت انتشار و استقبال از این اثر میزگردی با حضور فاطمه سادات میرعالی نویسنده کتاب «حوض خون»، عظیم مهدینژاد مسئول مؤسسه فرهنگی هنری شهید جواد زیوداری و سمانه نیکدل از پژوهشگران این کار و نویسنده دفاع مقدس برگزار کردیم. مشروح این نشست را میتوانید در ادامه بخوانید:
**: کتاب «حوض خون» از جمله معدود آثاری است که به خاطرات فعالان مردمی در پشتیبانی جنگ آن هم در واحد رختشورخانه میپردازد. کتاب در مدت کمی پس از انتشار مورد اقبال گروههای مختلف و مخاطبان از اقشار مختلف قرار گرفته و بازتاب خوبی هم داشته است. کمی درباره چگونگی و چرایی تدوین این اثر توضیح دهید. چرا از میان موضوعات مختلف و ناگفته جنگ، به سراغ خانمهای فعال در واحد رختشورخانه رفتید؟
میرعالی: اگر بخواهم درباره چگونگی شروع و پرداختن به این موضوع آغاز کنم، باید کمی به عقب برگردم. طریقه آشنایی من با این خانمها به سال ۹۳ باز میگردد، زمانی که دفتر تاریخ شفاهی شهید زیوداری داشت کمکم در اندیمشک راه میافتاد. ما با آقای مهدینژاد و خانم نیکدل جلساتی برگزار کردیم و موضوعاتی بررسی شد. خاطرم هست در کنگره سرداران و یک هزار شهید اندیمشک با خانم داغری آشنا شدم. این خانم در زمان جنگ در بیمارستان شهید کلانتری کار کرده و با خود چندین قطعه عکس آورده بود. با اینکه بارها برای جمعآوری مصاحبه به خانه شهدا رفته بودیم، اما تاکنون توجهم به افرادی که در جنگ و در پشت جبهه حضور داشتند و الآن هم در میان ما بودند، جلب نشده بود. موضوعاتی که این خانم از بیمارستان و حال و هوای ایام جنگ تعریف میکرد، برایم تازگی داشت و جالب بود. من از سال ۸۹ به دنبال کار جمعآوری خاطرات شهدا بودم، اما از اینجا کمکم با فعالیتهای مردمی در جنگ تحمیلی آشنا شدم.
کمکم به حوزه جمعآوری خاطرات مردمی از جنگ تحمیلی ورود کردیم و از سال ۹۴ این فعالیتها گسترده شد. قرار بود در ابتدا مطالب در یک مجله که متعلق به دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب بود، منتشر شود. اما کمکم این فعالیتها گستردهتر شد. اول با عنوان «نقش زنان در جنگ» وارد کار شدیم، پس از مدتی متوجه شدیم که زنان در سالهای جنگ تحمیلی نقش بسیار پررنگی داشتند و هرکدام از آنها، خاطرات شنیدنی دارند. وقتی مصاحبهها انجام شد، سوژههایی نیز از دل این مصاحبهها پیشنهاد شد. در سالهای ۹۳-۹۴ پرداختن به خاطرات زنانی که در رختشویی فعالیت میکردند، مطرح شد، اما در سال ۹۵-۹۶ این سوژه به شکل ویژهای در دستور کار قرار گرفت. برای تدوین خاطرات زنان فعال در بخش رختشویی، محققین دفتر نیز مساعدت داشتند و کار تدوین کتاب نیز آغاز شد.
**: یکی از ویژگیهای جنگ تحمیلی، حضور مردم در صحنه بود، همین حضور مردم نتیجه را تغییر داده است. اما در میان کتابهای دفاع مقدس، آنچه پررنگ است، توجه به نقش کسانی است که در میدان جنگ حضور دارند. در این میان، ما طی سالهای اخیر کمتر از مردمی میشنویم که در پشت جبهه حضور داشتند، نقش مؤثری ایفا کردند اما تاکنون خاطراتشان روایت و ثبت نشده است. پس از گذشت چهار دهه از جنگ، هم پیدا کردن این افراد و هم پس از آن، ثبت خاطراتشان به دلیل گذشت زمان و احتمالاً فراموشی برخی از حوادث باید با سختی همراه باشد. کمی درباره این سختیها بگویید.
میرعالی: باید بگویم تدوین این کتاب سختیهای جذابی داشت. سختیهایی که در برخی جاها کم میآوردم، اما روایت این زنان آنقدر شیرین بود که بعد از انجام هر مصاحبه، لذت آن را در خود احساس میکردم. پیدا کردن این خانمها میدانی بود، یعنی اینطور نبود که این خانمها جایی دیده شده باشند یا بشود آنها را از منبعی مانند کتاب یا رسانه جست و به سراغ آنها رفت. ما تکتک این خانمها را خیابان به خیابان جستوجو و پیدا کردیم. پیدا کردن این خانمها کار تیم پژوهشی بود که با کمک دوستانی چون نسرین تتر، معصومه پاپی، سمانه نیکدل، سمیرا حقیپور و ... به سرانجام رسید. تمام این بچهها درگیر این خانمها بودهاند. الآن هم هرگاه فردی از رختشورخانه را پیدا میکنیم، به همدیگر اطلاع میدهیم.
یکی از سختیهای این کار، راضی کردن این خانمها برای بیان خاطراتشان بود. نه اینکه دوست نداشته باشند از گذشته و خاطرات بگویند، آنها الآن هم پای کار هستند و دوست دارند کمک کنند. اما آن چه باعث میشد تمایل چندانی به بیان خاطراتشان نداشته باشند، این بود که میگفتند ما این کارها را برای رضای خدا انجام دادیم و گفتن خاطرات، از ثواب و اجر کار میکاهد. آنها دوست داشتند که گمنام بمانند، تا الآن هم گمنام بودهاند. برای ثبت خاطرات یکی از این خانمها راههای مختلفی را امتحان کردم. دوستان متعددی را واسطه قرار دادم که بتوانند ایشان را راضی کنند؛ بالاخره بعد از دو سال موافقت کردند، آن هم با اشاره به بیانات رهبر انقلاب. این خانمها خیلی پای انقلاب ایستادهاند و حرف مقام معظم رهبری برایشان حجت است. وقتی به آنها میگفتم که بزرگترین جهاد شما الآن این است که خاطرات خود را، طبق فرمایش رهبر انقلاب، ثبت کنید، بلافاصله موافقت و همراهی میکردند.
تا الآن هم درباره رختشویی در دوران جنگ و کارهای پشتیبانی که در این واحد صورت گرفت، کار خاصی انجام نشده بود. تنها یک اثر با عنوان «چایخانه اهواز» بود که متأسفانه منتشر نشد. کار منتشر شده در این زمینه متأسفانه نداریم.
مهدینژاد: آنچه بعد از انقلاب رخ داد، تبلور ارتباط مردم با مرجعیت بود. این ارتباط پیش از پیروزی انقلاب هم بود، اما با پیروزی انقلاب، این همراهی گستردهتر شد. در جنگ تحمیلی، بارها اتفاق افتاده که مردم خودشان بعد از صحبتهای امام(ره) همراهی کرده و نقشآفرین بودهاند. مثلاً سخنرانی امام(ره) شب در تلویزیون پخش میشد، صبح روی دیوارهای شهر سخنان امام(ره) توسط مردم نوشته شده بود؛ یعنی مردم منتظر ابلاغ و دستور نمیماندند، خودشان وارد میدان میشدند.
از سال ۵۷ تا ۶۷- قبل از اینکه برخی از سیاستمداران فضا را تغییر دهند- مردم آتش به اختیار عمل میکردند. وقتی در جایی احساس نیاز میکردند، خود وارد میدان عمل میشدند. این موضوع به شکل پررنگی در قسمت پشتیبانی جنگ قابل ملاحظه است. ما به تعداد تکتک ایرانیها از جنگ تحمیلی خاطره داریم. اما متأسفانه در این مدت در بخش پژوهش بیشتر به سراغ افراد مشهور رفتهایم. با توجه به همین نیاز، دفتر مطالعات جهبه فرهنگی انقلاب با هدف دیدن مردم دور از مرکز تشکیل شد تا داستان زندگی و خاطرات سانسور شدههای جنگ و به قول یکی از هنرمندان، قصه مفقودالقصههای جنگ ثبت شود.
بعد از جنگ تحمیلی، در حوزه هنری با همت آقای سرهنگی این نگاه و توجه به خاطرات مردمی از جنگ، وجود داشته است، اما حجم روایتها زیاد است. از سوی دیگر، رسیدن به اینکه کدام کار را باید زودتر انجام داد، کدام کار را باید به صورت جمعی کار کرد و ... مطرح بود.
بچههای ما وقتی کار را شروع کردند، منتظر امکانات نماندند. با کمترین امکانات کار تاریخنگاری مردمی را شروع کردند. برخی از نویسندگان دفتر برای به سرانجام رساندن این کار، طلا فروخته و درآمدشان را در دفتر خرج کردند، جانشان را برای به ثمر رسیدن این کار گذاشتند. بودجهها معمولاً در حوزه فرهنگ صرف نمیشود، نهادهای پژوهشی یا مراکزی مانند حوزه هنری و ... چند گروه را میتوانند پشتیبانی کنند؟ پیشنهادم به دوستانی که علاقهمند به کار در این حوزه هستند، این است که اگر بخواهیم برای شهدای منطقه خودمان کاری کنیم و فرمایش رهبر انقلاب برای ثبت خاطرات جنگ روی زمین نماند، وقتمان را درگیر کارهای اجرایی نکنیم. اگر افرادی در میان گروههای جهادی و بسیج توانایی انجام کار محتوایی دارند، خوب است که زودتر وارد میدان کار شوند و آستینها را بالا بزنند، اگر الآن این کار را انجام ندهند، دیگر قابل جبران نخواهد بود.
هویت انقلاب در کار محتوایی است. خطری که وجود دارد این است که دوستان گروههای جهادی و دغدغهمندان این حوزه منتظر بودجه و حمایت نهادها بمانند. این در حالی است که اگر نهادها هم بخواهند کمک کنند، امکانات لازم برای همراهی با همه گروهها را ندارند. دفتر تاریخ شفاهی شهید زیوداری با در نظر گرفتن این شرایط شروع به کار کرد و با کمک مادر شهید زیوداری و دیگر مادران شهدا و دغدغهمندان این حوزه میچرخد و فعالیت میکند.
**: وقتی کتاب را میخوانیم، میبینیم که خانمهای واحد رختشورخانه پیوسته در معرض اثار وضعی مواد بهداشتی و شوینده بودهاند. در حال حاضر از نظر سلامتی در چه وضعیتی قرار دارند و به چه مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنند؟
میرعالی: این خانمها با اعتقادی که داشتند، پای کار ایستادند؛ وگرنه امکان رفتن از شهر برای همه فراهم بود. در همان روزهای اول جنگ، دشمن تا ۱۵ کیلومتری مرکز شهر رسیده بود. در حالی که جوانان شهر مشغول سنگرسازی هستند، این خانمها به فکر این هستند که چطور میتوانند جلوی دشمن بایستند. مثلاً یکی از خانمها تعریف میکرد که حتی به فکر این بودند که آب جوش را به پشت بام خانهها ببرند تا اگر دشمن حمله کرد، از این طریق بتوانند مقابله کنند؛ یعنی آمادگی جنگ تن به تن با نیروی دشمن را داشتند.
از سوی دیگر، خانوادههای این افراد نیز در جبهههای جنگ حضور داشتند. همسر یا فرزند برخی از خانمها در جبهه مشغول جنگ بودند. در واقع پیشینه مذهبی و اعتقادی قوی که این خانمها از قبل از انقلاب داشتند، در این زمان بروز و ظهور بیشتری پیدا میکند. بسیاری از این خانمها در زمان قبل از پیروزی انقلاب، جزو لیدرهای مردمی بودند که با برگزاری جلسات خانگی، راهپیماییها، جلسات قرآن و ... افراد را برای مبارزه با شاه جذب و دعوت میکردند. وقتی جنگ رخ میدهد، این خانمها میگویند که ما با خون دل انقلاب کردیم، حالا نمیخواهیم ثمره همه تلاشهایمان در این چند سال را به راحتی در اختیار صدام قرار دهیم. همین روحیه آنها را به سمت کار در رختشورخانه سوق میدهد.
کار در رختشورخانه شرایط سختی داشت، ما در کتاب «حوض خون» تنها به بخشی از این تلخیها و سختیها اشاره کردیم. مثلاً در کنار رختشورخانه، باند فرود هواپیمای حامل مجروحین و اورژانس وجود داشت. برخی از این خانمها حین کار میبینند که برادرشان زخمی شده و دارند به اورژانس منتقل میکنند. با وجود این، دست از کار نمیکشیدند. علاوه بر این، اندیمشک مدام مورد حمله قرار میگرفت. در چنین شرایطی بسیاری از این خانمها، فرزندانشان را در خانه گذاشته و به رختشورخانه رفته بودند. مدام این دلهره را داشتند که اگر امروز به خانه برگردم، فرزندانم سالم هستند یا نه؟ اتفاقی افتاده است یا خیر؟...
در ماههای اخیر، پس از شیوع کرونا، بسیاری کار کادر درمان را با افراد فعال در دوران جنگ تحمیلی مقایسه میکردند، هرچند کادر درمان در این ایام کار بزرگی انجام دادند، اما یک تفاوت میان کار این دو گروه دیده میشود و آن این است که ما الآن در شرایطی داریم کار میکنیم که امنیت برقرار است. اگر در بیمارستان کار میکنیم، مطمئن هستیم که جای فرزندانمان امن است، اما برای این خانمها شرایط به شکل دیگری بود. وقتی شهر بمباران میشد، این خانمها نمیدانستند که خود سالم به خانه برمیگردند یا نه، اگر به خانه بروند فرزند و خانوادهشان سالم هستند یا خیر. به همین دلیل میگویم اصلیترین موضوعی که آنها را به انجام کار دلگرم میکرد، اعتقاد و باور قلبیشان بود.
از سوی دیگر، بعد از اینکه مجروح را پیاده میکردند، فرصت اینکه ملافهها را بتکانند و بعد به قسمت رختشورخانه منتقل کنند، نبود. به همین دلیل خود این خانمها و گروه تدارکات، ملافهها را بلافاصله از اتاق عمل، اورژانس و ... جمعآوری کرده و به رختشورخانه منتقل میکردند. بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک بیمارستانی بود که در سال ۶۰ راه افتاد و وجود آن حیاتی بود. ابتدا مجروحین به این بیمارستان منتقل میشدند و بعد از انجام امور اولیه، به دیگر بیمارستانها و شهرها اعزام میشدند. گاه وقتی این ملافهها به رختشورخانه منتقل میشدند، تصاویر دردناک و ناراحتکنندهای رخ میداد که در کتاب نیز به گوشهای از آن اشاره شده است. با وجود این، خانمهای رختشورخانه تلاش میکردند تا فضا را برای خود بهتر کنند. مثلاً با هم صلوات میفرستادند، سورههای کوچک را با هم میخواندند، شیوه صحیح خواندن نماز را تمرین میکردند و ... . عزیزان بسیاری از این خانمها در ایام عملیات، به ویژه در عملیات خیبر، شهید یا مفقود میشوند، اما فضا به گونهای است که آنها مجبورند در رختشورخانه بمانند و به کار ادامه دهند. در این زمانها یکی از کارهایی که صورت میگرفت، همنوایی خانمها با هم و مداحی حماسی بود. آنها در این مواقع شعر خود را حزنانگیز انتخاب نمیکردند، بلکه اشعاری انتخاب میکردند که در فضای حماسی سروده شده بود. مانند این شعر که خیلی بین خانمها تکرار میشد:
خمینی کبیرم، رهبر بینظیرم
دِه تو اجازهام تا جان عدو بگیرم ...
روز ۴ آذر ۱۳۶۵، رژیم بعث عراق با ۵۴ فروند هواپیما یک ساعت و ۴۵ دقیقه اندیمشک را بمباران کرد. این حمله هوایی، طولانیترین حمله هوایی بعد از جنگ جهانی دوم بود. هدف اصلی دشمن، انهدام کامل اندیمشک به عنوان قرارگاه پشتیبانی دائمی جنگ بود.
وقتی خواندن این شعر را یکی از خانمها شروع میکند، دیگران نیز با او همنوا میشوند و در تمام مدت حضورشان در رختشورخانه ذهنشان با این اشعار درگیر میشود و سختی کار برایشان راحتتر میشود.
برخی از این خانمها امروز متأسفانه در قید حیات نیستند. در مدت نگارش تا انتشار کتاب پنج تن از این خانمها دار فانی را وداع گفتهاند. خانمهایی هم که در قید حیات هستند، با مشکلات متعددی مواجه هستند. مثلاً دست مادر شهید غلامعلی اسلامیپور آنقدر حساس شده است که وقتی دست میزنیم، سریع کبود میشود. حالا آسیبهایی که در آن ایام بر اثر استفاده از مواد شستوشو به ریههای آنها وارد شده بماند. با این حال، امثال خانم اسلامیپور بعد از کرونا غصه میخورند که چرا نمیتوانند وارد میدان شود و کمک کنند. برخی از این خانمها در این ایام به صورت خودجوش مشغول دوختن ماسک و گان شدند. وقتی در خوزستان سیل رخ داد نیز برخی از این خانمها شروع به جمعآوری کمک برای سیلزدگان کردند، این در حالی است که عموماً خودشان به لحاظ اقتصادی جزو افراد معمولی و متوسط جامعه هستند و گاه خودشان نیازمندند، اما آنقدر روح بزرگی دارند که دوست دارند مانند دوران جنگ و ابتدای انقلاب، ببخشند. هر وقت بحثی در حوزه انقلاب پیش میآید، آنها پیشقدم هستند.
**: «حوض خون» نمونه خوبی برای معرفی زن در جامعه اسلامی است. در حالی که رسانههای غربی زن در جامعه ایرانی را فردی مظلوم به تصویر میکشند و مدعیاند که جامعه نقش و شأنی برای آنها قائل نیست، کتابهایی مانند «حوض خون» تصویری متفاوت از زن ایرانی در شرایط بحرانی را ارائه میدهد. زنی که هم در نبود همسر، از خانوادهاش محافظت میکند و هم به عنوان یک کنشگر اجتماعی فعال است و گرهی از این شرایط ویژه را باز میکند. فکر میکنم هرچند خاطرات زنان در جنگ طی سالهای اخیر رونق خوبی داشته، اما عمدتاً معطوف به وجه فردی و نقش او در خانواده بوده است.
میرعالی: رهبر انقلاب بحث الگوی سوم زن را مطرح کردند؛ به این معنی که اگر بخواهیم زن ایرانی اسلامی را معرفی کنیم، باید به نقش او در جامعه، نقش فردی و ارتباط با خدا و نقش همسر و مادر بودن را مورد توجه قرار دهیم. در کتابهای غربی معمولاً از یک محور به زن نگاه کردهاند. در حوزه ادبیات دفاع مقدس نیز برخی از عناوین هستند که به غلط تنها به یک بُعد توجه داشتهاند. اما اگر بخواهیم یک زن را در فرهنگ ایرانی اسلامی به عنوان الگو معرفی کنیم، باید این سه بُعد را در نظر بگیریم.
در کتاب «حوض خون» در کنار توجه به بُعد حضور اجتماعی این خانمها، اشارههایی نیز به دغدغههای خانوادگی و نقش آنها در خانوادههایشان نیز شده است. مثلاً وقتی از رختشورخانه برمیگردند، خانه را چطور اداره میکنند؟ چطور با این همه مشغله به درس و مشق بچهها میرسند؟ در زمان جنگ و بحران، آنها زندگی را ترک نمیکنند، بلکه زندگی را به جریان میاندازند؛ ازدواج صورت میگیرد، بچهها متولد میشوند، دغدغه توجه به تربیت فرزندان مطرح است و کارهایی از این قبیل. بُعد فردی نیز در این کتاب مورد توجه قرار گرفته است. این خانمها نماز و روزه خود را ترک نکردهاند، جلسات قرآن برقرار است و حتی این ارتباط معنوی را به سطح جامعه نیز گسترش میدهند، مثلاً میروند برای همسران فرماندهان و رزمندگان که از دیگر شهرها آمدهاند، جلسه قرآن برگزار میکنند تا سختی آن ایام برای این خانمها کمی از بین برود. به نظرم اگر بخواهیم به نقش زنان در جامعه ایرانی اسلامی بپردازیم، باید هر سه بُعد را مورد توجه قرار دهیم و نباید یک بُعد را فدای ابعاد دیگر کرد. متأسفانه در خیلی از کتابها به هر سه بُعد به یک اندازه پرداخته نشده است.
نیکدل: یکی از موضوعاتی که در جامعه گاه مطرح میشود و رسانههای غربی نیز روی آن مانور میدهند این است که چادر دست و پا گیر است و با وجود آن، نمیتوان به انجام امور رسید. اما آنچه در بیمارستان شهید کلانتری رخ داد، چه در رختشورخانه و چه در بخش کادر درمان، این است که خانمهایی حضور دارند که برای انجام امور چادر را کنار نگذاشتند. مجروحین میگفتند این اولین جایی است که ما با پرستارهایی مواجه هستیم که چادر بر سر دارند. آن هم در شرایطی که بیمارستان شلوغ است و شرایط بحرانی است، کف زمین هم مجروح خوابیده است. در پرداختن به مسائل زنان در جنگ، توجه به این نکته هم لازم است که این زنان در جنگ، سختترین کارها را با چادر انجام دادند، الآن که در آسایش کامل کار میکنیم.
**: حوادث مختلفی در خلال روایتهای کتاب رخ میدهد، برای شما به عنوان نویسنده اثر شیرینترین و سختترین روایتی که شنیدید، چه بود؟
میرعالی: ما به عنوان یک پژوهشگر، نباید چندان تحت تأثیر روایتها قرار بگیریم. اما گاه روایتها آنقدر تکاندهنده بودند که ساعتها درگیر میشدم و ذهنم مشغول آن خاطرات میشد. روبروی خانه ما یک ریل قطار است، برای اینکه فشار روانی که داشتم تاحدودی کم شود، گاه کنار این ریل قطار راه میرفتم و به صحبتهای راوی فکر میکردم. در کنار خاطرات تکاندهندهای که روایت میشد، آنچه ذهن من را بیش از همه مشغول میکرد، تداوم این روحیه در میان راویان است. با خود فکر میکنم که چطور این خانمها با وجود این همه مشکلات جسمی که درگیر آن هستند، الآن مصمم به انجام کارها و خدمترسانی در بخشهای مختلف هستند؟! وقتی حرف میزنند، سرفه میکنند اما دوست دارند همچنان به انقلاب کمک کنند.
اما درباره سؤال شما؛ ابتدا به خاطره شیرینی اشاره میکنم. رفته بودم تا خانم ماهبیبی شرفی، از خانمهای فعال در رختشورخانه، را برای انجام مصاحبه به دفتر بیاورم. فاصله میان خانه او تا دفتر زیاد نبود، به پیشنهاد او این مسیر را پیاده آمدیم. نزدیک دفتر که رسیدیم، چادرم را کشید و گفت: «بمان». فکر کردم که شاید راه رفتن خستهاش کرده است و قصد دارد کمی استراحت کند. اما رو کرد به من و گفت: «تو را به حضرت زینب(س) قسم میدهم کاری کنی تا من بروم سوریه، من قبلاً برای زیارت به سوریه رفتهام، خیابانها را میشناسم ...». خندیدم و گفتم: «پس برای چه میخواهی بروی سوریه؟!». همان طور که چادرم در دستش بود، دوباره من را قسم داد و گفت: «کاری کن که من به سوریه بروم. من ناراحتم که رزمندهها آنجا میجنگند، اما من نشستهام و نمیتوانم کاری برایشان بکنم». این حرفها را در صورتی میزد که این خانم همانند دیگر بانوان حاضر در رختشورخانه به دلیل نشستنهای زیاد برای شستن لباسها، به پاهایش آسیب جدی رسیده است و گاه به سختی راه میرود. ایشان کسی است که هم در رختشورخانه فعال بود و هم در غسالخانه فعالیت میکرد. در آن زمان دو فرزند کوچک داشت که آنها را به خانوادهاش میسپرد و میرفت رختشورخانه.
اما خاطره تکاندهنده. خانم اسلامیپور، از خانمهای فعال در رختشورخانه بود که همزمان با اینکه پسرش در جنگ مفقود شد، باردار هم بود. همانطور که گفتم، لباسها و ملافههای مجروحین را از بیمارستانهای صحرایی، اورژانس و ... بدون اینکه تکانی بدهند یا بررسی کنند، برای شستن به رختشورخانه منتقل میکردند. در رختشورخانه ابتدا لباسها را داخل یک حوض میانداختند، این حوض دو آبراه داشت که آب را به سمت حوض دیگری منتقل میکرد. زمانی که خیلی کار شستن باید با عجله انجام میشد، خانمها دیگر ملافهها و لباسها را تکان نمیدادند، رختها و ملافهها وارد حوض اول میشد تا کار شستوشو انجام شود. گاهی میدیدند که آبراه به دلیل اجسامی که در میان لباسها یا ملافهها بوده، بسته شده است؛ پس باید تخلیه میشد. اگر در حوض اول این کار انجام نمیشد، باید دریچه سیمانی و سنگین حوضچه دوم را میکشیدند و بلند میکردند تا بتوانند مسیر رفتن آب را باز کنند. خانم اسلامیپور که در آن بحبوحه که از پسرشان خبر هم ندارند، در یکی از روزها مجبور میشوند که با یکی از خانمها برای تخلیه آب، آن دریچه سنگین را بلند کنند. دریچه به دلیل وجود تکههای سوزن، گوشت و ... گرفته شده بود. همزمان که دریچه را بلند میکند، حالش بد میشود و چند ساعت بعد فرزند خود را از دست میدهد. از شنیدن این خاطره بیشتر از شنیدن صحنههای ناگواری که در رختشورخانه رخ داده، متأثر شدم و چند روز به این اتفاق فکر میکردم. خانم اسلامیپور از جمله خانمهای شجاع در میان گروه خانمهای رختشورخانه بودند که خود گاه تکههای بدنی را که در میان ملافهها پیدا میشد، برمیداشت و تدفین میکرد.